جدول جو
جدول جو

معنی معاقب شدن - جستجوی لغت در جدول جو

معاقب شدن
(رَ / رِ دَ)
کیفر یافتن. عقوبت یافتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معاقب گردیدن
لغت نامه دهخدا
معاقب شدن
کیفر یافتن سزای عمل بد خود را یافتن مجازات شدن
تصویری از معاقب شدن
تصویر معاقب شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ / خِ مَ / مِ دَ خَ زَ دَ)
کنایه از طالب شدن به چیزی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ دَ)
آویخته شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، برکنار شدن موقت عضوی از اعضای ادارات دولتی از خدمت تا پس از رسیدگی به اتهام وی مجازات شده یا به کار خویش باز گردد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
عیب ناک شدن. عیب پیدا کردن. دارای عیب و نقص شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
دشمن شدن:
خورشید چون به معدن عدل آمد
با فضل ز مهریر معادا شد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ تَ)
کیفر دادن. عقوبت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معاقب گردانیدن. مجازات کردن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ، نِ / نَ دَ)
پاسخ داده شدن. پاسخ شنیدن و قبول کردن، در تنازعی لفظی، بی دلیل ماندن در برابر خصم. بی پاسخ ماندن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مناظره مغلوب شدن
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
بخشوده شدن. مورد عفو واقع شدن
لغت نامه دهخدا
کسی یا چیزی را پسندیدن اعجاب کردن: چون شیر سخن دمنه بشنود معجب شد پنداشت که نصیحتی خواهد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
آویزان شدن آویخته شدن، از شغل خود بر کنار شدن کارمند دولت موقتا تا باتهام و رسیدگی بعمل آید
فرهنگ لغت هوشیار
بر کنار شدن، رها شدن، بخشوده شدن در په گشتن بخشوده شدن عفو شدن، رها شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاب شدن
تصویر مجاب شدن
پاسخ شنیدن و قبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقب کردن
تصویر معاقب کردن
کیفر دادن سزای عمل بد کسی را دادن مجازات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیوب شدن
تصویر معیوب شدن
آکدار شدن دارای عیب و نقص شدن عیب ناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقب گشتن
تصویر معاقب گشتن
کیفر دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارض شدن
تصویر معارض شدن
((~. شُ دَ))
مقابل شدن، مانع گشتن
فرهنگ فارسی معین
متقاعدشدن، راضی شدن، قبول کردن، پذیرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هم نشین شدن، هم صحبت شدن، معاشرت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عیبناک شدن، عیب دار شدن، آهمند شدن، ناقص شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باور کردن، مطمئن شدن، اعتقاد آوردن، ایمان آوردن، گرویدن
متضاد: منکر شدن، ارادت پیدا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ادب آموختن، تربیت شدن، فرهیخته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آویزان شدن، آویخته شدن، به حالت تعلیق درآمدن، موقتبرکنار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد